رِفــآقـَتـ

...

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت:
برو در آن نقطه بایست.من سه گاو نر راآزاد می کنم. اگر توانستی

دم یکیاز این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.مرد قبول کرد.

グーミーズ 見てね(^◇^)┛ のデコメ絵文字در طویله اولی که از بقیه طویله ها بزرگتر بود باز شد. グーミーズ のデコメ絵文字

باور کردنی نبود، بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد.

گاو که با سم بهزمین می کوبید، به طرف مرد جوان حمله ور شد. جوان خود را کنار کشید تا

گاو از کنارش گذشت.دومین در طویله که کوچکتر بود، باز شد

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت می کرد از طویله خارج

にゃ子 ハートとか星載せたよ(≧∇≦) のデコメ絵文字شد، جوان پیش خودش گفت:منطق می گوید این را ولش کنم، چون گاو بعدیにゃ子 ハートとか星載せたよ(≧∇≦) のデコメ絵文字

19300000کوچکتر است . این ارزشجنگیدن ندارد. سومین در طویله باز شد15000000

و همانطور که فکر می کرد گاوی که بیرون آمد،ضعیف ترین و کوچکترن گاوی بود01900000

که در تمام عمرش دیده بود.پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را

10300000دراز کردتا دم گاورا بگیرد اما گاو دم نداشت!!07100000

+ يکشنبه 2 فروردين 1394 | 15:21 | دختــریـــ کهـــ منــ بــاشـــمــ |

Sara